[عبارت]

on one's head

/ɑn wʌnz hɛd/

1 تقصیر خود بودن بر سر کسی خالی شدن

مترادف و متضاد upon one's head
  • 1.I don't think all the criticism should be on my head.
    1. فکر نمی کنم همه انتقاد ها بر سر من خالی شود.
  • 2.If the police catch you speeding it's on your own head.
    2. اگر پلیس تو را به خاطر سرعت غیرمجاز گرفته است تقصیر خودت است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان