[قید]

on board

/ɑn bɔrd/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سوار (کشتی یا هواپیما)

معادل ها در دیکشنری فارسی: سوار
مترادف و متضاد aboard
  • 1.As soon as I was on board, I began to have second thoughts about leaving.
    1. به‌محض اینکه سوار شدم، راجع به رفتن دچار تردید شدم.
  • 2.Have the passengers gone on board yet?
    2. آیا مسافران سوار شده‌اند؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان