[اسم]

oracle

/ˈɔːrəkl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 غیبگو پیشگو، پیامبر

معادل ها در دیکشنری فارسی: پیشگو غیبگو
  • 1.The king went to the oracle to ask if going to war was a good idea.
    1. پادشاه نزد پیشگو رفت تا بپرسد آیا به جنگ رفتن فکر خوبی است یا نه.

2 متخصص کارشناس، استاد

3 معبد خدایان (یونان باستان)

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان