[قید]

ordinarily

/ˌɔːrdnˈerəli/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 معمولاً

معادل ها در دیکشنری فارسی: معمولا
مترادف و متضاد usually
  • 1.Ordinarily, he didn’t like to go to the movies.
    1. معمولاً، او دوست نداشت به سینما برود.

2 به‌صورت عادی به‌طور معمول

مترادف و متضاد normally
an effort to behave ordinarily
تلاشی برای (به‌طور) عادی رفتار کردن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان