Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . ساماندهی کردن
2 . مرتب کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to organise
/ˈɔːr.gəˌnɑɪz/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: organised]
[گذشته: organised]
[گذشته کامل: organised]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
ساماندهی کردن
برنامهریزی کردن
1.He organised the whole event.
1. او کل رویداد را ساماندهی کرد.
2
مرتب کردن
1.The books were organised on the shelves according to their size.
1. کتابها بر اساس اندازهشان روی قفسهها مرتب شده بودند.
تصاویر
کلمات نزدیک
organically
organic food
organic chemistry
organic
organ
organism
organist
organization
organization chart
organizational
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان