Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . غش کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to pass out
/pæs aʊt/
فعل ناگذر
[گذشته: passed out]
[گذشته: passed out]
[گذشته کامل: passed out]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
غش کردن
بیهوش شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
از هوش رفتن
مترادف و متضاد
faint
1.I was hit on the head and passed out.
1. به سرم ضربه خورد و من بیهوش شدم.
2.The heat was too much for me and I passed out.
2. گرما برای من زیاد از حد شد و من غش کردم.
تصاویر
کلمات نزدیک
pass on
pass off
pass mark
pass key
pass away
pass round
pass the buck
pass through
pass up
passable
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان