Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . اجازه
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
permission
/pərˈmɪʃ.ən/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
اجازه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اجازه
اذن
رخصت
مترادف و متضاد
authorization
consent
leave
sanction
1.She gave him permission immediately.
1. او فورا به او اجازه داد.
2.The authorities have refused permission for the march to take place.
2. مقامات اجازه برگزاری تظاهرات را ندادند.
3.They even have to ask for permission before they go to the restroom.
3. آنها حتی برای دستشویی رفتن هم باید اجازه بگیرند.
4.to grant permission
4. اجازه دادن
تصاویر
کلمات نزدیک
permissible
permeation
permeate
permeable
permeability
permissive
permit
permutation
pernicious
pernickety
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان