Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . اجازه دادن
2 . گذاشتن
3 . مجوز
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to permit
/pərˈmɪt/
فعل گذرا
[گذشته: permitted]
[گذشته: permitted]
[گذشته کامل: permitted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
اجازه دادن
جواز دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اجازه دادن
گذاشتن
formal
مترادف و متضاد
allow
authorize
ban
forbid
prohibit
to permit something
به چیزی جواز دادن
1. Photography is not permitted inside the museum.
1. عکاسی درون موزه مجاز نیست [ممنوع است].
2. Radios are not permitted in the library.
2. رادیو در کتابخانه ممنوع است.
to permit somebody something
به کسی اجازه چیزی را دادن
We were not permitted any contact with each other.
ما اجازه هیچ ارتباطی با همدیگر را نداشتیم.
to permit somebody to do something
به کسی اجازه انجام کاری را دادن
The security system will not permit you to enter without the correct password.
سیستم امنیتی بدون رمز درست اجازه ورود به شما نخواهد داد.
2
گذاشتن
ممکن ساختن
مترادف و متضاد
let
if weather/time ... permits
اگر آب و هوا بگذارد [بارانی نشود]/اگر زمان بگذارد
1. The game starts at 3 pm, weather permitting.
1. بازی ساعت 3 بعدازظهر شروع میشود، اگر آبوهوا بگذارد [بارانی نشود].
2. We could stop in to see Ryan on the way home, if time permits.
2. ما میتوانیم توقفی کنیم و سر راه "رایان" را ببینیم، اگر زمان بگذارد [اگر وقت کنیم].
[اسم]
permit
/pərˈmɪt/
قابل شمارش
3
مجوز
پروانه، جواز
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اجازه
اجازهنامه
امتیاز
پته
پروانه
جواز
جواز عبور
مجوز
فته
مترادف و متضاد
authorization
licence
1.You need a permit to park your car here.
1. شما برای اینکه ماشینتان را اینجا پارک کنید به مجوز نیاز دارید.
permit for something
مجوز برای چیزی
A permit is required for fishing in the canal.
برای ماهیگیری در این آبراه به مجوز نیاز است.
travel/parking/export ... permit
جواز سفر/پارک کردن/صادرات و...
Hikers need a camping permit for overnight stays in the park.
کوهنوردها برای اقامت شبانه در پارک به جواز اردو زدن نیاز دارند.
to have a permit
مجوز داشتن
Do you have a parking permit?
آیا مجوز پارک کردن دارید؟
to need/require a permit
به جواز نیاز داشتن
EU citizens no longer need a permit to work in the UK.
شهروندان دیگر نیازی به جواز برای کار کردن در بریتانیا را ندارند.
to issue a permit
مجوز صادر کردن
Up to ten fishing permits are issued each day.
بیش از ده جواز ماهیگیری هر روز صادر میشود.
تصاویر
کلمات نزدیک
permissive
permission
permissible
permeation
permeate
permutation
pernicious
pernickety
peroxide
perpendicular
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان