[اسم]

pickup

/ˈpɪkʌp/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 وانت وانت‌بار

معادل ها در دیکشنری فارسی: پیکاپ
مترادف و متضاد pickup truck

2 سوارکردن

  • 1.The pickup point for the coaches is now in the new bus station.
    1. مکان سوارکردن برای اتوبوس‌ها اکنون در ایستگاه اتوبوس جدید است.

3 رونق افزایش

  • 1.There's been a pickup in the value of the stock.
    1. افزایشی در ارزش سهام وجود داشته‌است.
a pickup in the housing market
رونق در بازار مسکن

4 قرار (بدون برنامه قبلی برای دوست شدن با جنس مخالف) دختر/پسری که برای اولین بار کسی ملاقات می‌کند (معمولاً در بار)

informal
  • 1.Most people met through casual pickups.
    1. اکثر آدم‌ها با قرارهای معمولی با هم آشنا می‌شوند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان