Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تعریف و تمجید کردن
2 . تعریف و تمجید
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to praise
/preɪz/
فعل گذرا
[گذشته: praised]
[گذشته: praised]
[گذشته کامل: praised]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تعریف و تمجید کردن
تعریف کردن، آفرین گفتن، ستودن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آفرین گفتن
تحسین کردن
تعریف کردن
تقدیر کردن
تمجید کردن
ستایش کردن
ستودن
1.He should be praised for his honesty.
1. او باید بهخاطر صداقتش ستوده شود.
2.He was highly praised for his research on heart disease.
2. از او بهخاطر تحقیقاتش درباره بیماری قلبی بسیار تمجید کردند.
3.My parents always praised me when I did well at school.
3. پدر و مادرم همیشه وقتی در مدرسه عملکرد خوبی دارم از من تعریف و تمجید میکنند.
[اسم]
praise
/preɪz/
غیرقابل شمارش
2
تعریف و تمجید
تحسین، ستایش
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آفرین
تحسین
تعریف
تقدیر
تمجید
ثنا
ستایش
مدح
1.They deserve praise for their achievements.
1. آنها به خاطر دستاوردشان لایق تعریف و تمجید هستند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
prairie willow
prairie wagon
prairie vole
prairie sunflower
prairie star
praise makes good men better and bad men worse
praise to the sky
praiseful
praiseworthily
praiseworthiness
کلمات نزدیک
prairie dog
prairie
prague
pragmatism
pragmatics
praiseworthy
praline
pram
prance
prank
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان