[فعل]

to praise

/preɪz/
فعل گذرا
[گذشته: praised] [گذشته: praised] [گذشته کامل: praised]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تعریف و تمجید کردن تعریف کردن، آفرین گفتن، ستودن

  • 1.He should be praised for his honesty.
    1. او باید به‌خاطر صداقتش ستوده شود.
  • 2.He was highly praised for his research on heart disease.
    2. از او به‌خاطر تحقیقاتش درباره بیماری قلبی بسیار تمجید کردند.
  • 3.My parents always praised me when I did well at school.
    3. پدر و مادرم همیشه وقتی در مدرسه عملکرد خوبی دارم از من تعریف و تمجید می‌کنند.
[اسم]

praise

/preɪz/
غیرقابل شمارش

2 تعریف و تمجید تحسین، ستایش

  • 1.They deserve praise for their achievements.
    1. آنها به خاطر دستاوردشان لایق تعریف و تمجید هستند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان