Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . گزاره (دستور زبان)
2 . مبنا قرار دادن
3 . موردتأکید قرار دادن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
predicate
/ˈpredɪkeɪt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
گزاره (دستور زبان)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خبر
مسند
گزاره
[فعل]
to predicate
/ˈpredɪkeɪt/
فعل گذرا
[گذشته: predicated]
[گذشته: predicated]
[گذشته کامل: predicated]
صرف فعل
2
مبنا قرار دادن
formal
1.Democracy is predicated upon the rule of law.
1. مبنای دموکراسی نقش قانون است.
3
موردتأکید قرار دادن
بیان کردن
formal
1.The article predicates that the market collapse was caused by weakness of the dollar.
1. گزارش بیان کرد که سقوط بازار بهخاطر کمارزش شدن دلار بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
predicament
predetermine
predestined
predestination
predecessor
predict
predictable
predictably
prediction
predictive
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان