[فعل]

to pretend

/prɪˈtend/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: pretended] [گذشته: pretended] [گذشته کامل: pretended]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 وانمود کردن تظاهر کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تظاهر کردن وانمود کردن
  • 1.She's not really hurt - she's only pretending.
    1. او واقعا آسیب ندیده است - او فقط تظاهر می‌کند.
to pretend something
تظاهر به چیزی کردن
  • She pretended an interest she did not feel.
    او تظاهر به علاقه‌ای کرد که در دل احساس نمی‌کرد.
to pretend to do something
تظاهر به انجام کاری کردن
  • Were you just pretending to be interested?
    فقط وانمود می‌کردی که علاقه‌مند هستی؟
to pretend (to somebody) that…
(برای کسی) وانمود کردن که...
  • He pretended to his family that everything was fine.
    او برای خانواده‌اش وانمود کرد که همه چیز رو به راه است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان