[اسم]

prominence

/pɹˈɑːmɪnəns/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شهرت آوازه، اهمیت

  • 1.She came to prominence as an artist in the 1960s
    1. او به عنوان یک هنرمند در سال 1960 به شهرت رسید.
  • 2.She has achieved a prominence she hardly deserves.
    2. او به آوازه‌ای رسیده است که به سختی لیاقتش را دارد.

2 تاکید توجه

معادل ها در دیکشنری فارسی: تاکید
  • 1.Radiographs showed enlargement of the right heart with prominence of the pulmonary outflow tract.
    1. رادیوگراف‌ها بزرگ‌شدن سمت راست قلب را با تاکید بر تخلیه دریچه ریوی نشان می‌دهند.

3 برآمدگی برجستگی، تپه، پشته

معادل ها در دیکشنری فارسی: برجستگی
  • 1.The rocky prominence resembled a snow-capped mountain.
    1. آن برآمدگی سنگی شبیه به یک کوه برفی به نظر می‌رسید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان