Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . قول دادن
2 . خبر از چیزی دادن
3 . قول
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to promise
/ˈprɑm.əs/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: promise]
[گذشته: promise]
[گذشته کامل: promise]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
قول دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تعهد کردن
وعده دادن
عهد بستن
متعهد شدن
قول دادن
مترادف و متضاد
give one's word
pledge
swear
to promise something
چیزی قول دادن
I'll see what I can do but I can't promise anything.
ببینم چکار میتوانم بکنم، اما نمیتوانم چیزی قول بدهم.
to promise to do something
قول انجام کاری را دادن
1. He promised faithfully to call me every week.
1. او وفادارانه قول داد که هر هفته با من تماس بگیرد.
2. She promised to write to me every week.
2. او قول داد که هر هفته برایم نامه بنویسد.
to promise (somebody) that…
قول دادن (به کسی) که...
You promised me (that) you’d be home early tonight.
تو به من قول دادی (که) امشب زود خانه میآیی.
to promise something (to) somebody
قول چیزی را به کسی دادن
He promised the money to his grandchildren.
او قول پول را به نوههایش داد.
to promise (somebody) + speech
(به کسی) قول دادن + نقل قول
‘I'll be back soon,’ she promised.
او قول داد: «من زود برمیگردم.»
2
خبر از چیزی دادن
نوید چیزی را دادن
مترادف و متضاد
give an indication of
indicate
to promise something
خبر از چیزی دادن
There were dark clouds overhead promising rain.
بالای سر ابرهای سیاه بودند که خبر از باران میدادند.
to promise to be something
نوید چیزی را دادن
The picnic promises to be a lot of fun.
پیکنیک اوقات خوش فراوانی را نوید میدهد.
[اسم]
promise
/ˈprɑm.əs/
قابل شمارش
3
قول
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پیمان
وعده
نوید
عهد
قسم
قول
مترادف و متضاد
pledge
vow
word
word of honour
to make/keep/break a promise
قول دادن/نگه داشتن/شکستن [زیر قول زدن]
I'm not sure I can do it so I won't make any promises.
مطمئن نیستم که بتوانم انجامش دهم، پس هیچ قولی نمیدهم.
promise to do something
قول به انجام کاری
She kept her promise to visit her aunt regularly.
او سر قولش به بازدید مرتب از عمهاش ماند.
promise of something
قول چیزی
The government failed to keep its promise of lower taxes.
دولت نتوانست قول مالیاتهای کمترش را نگه دارد.
promise that…
قول اینکه...
Do you promise that you won't tell anyone about this?
قول میدهی که به هیچکس در این باره چیزی نگویی؟
تصاویر
کلمات نزدیک
promiscuous
prominently
prominent
prominence
promethean
promising
promising start
promissory note
promontory
promote
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان