Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . (کسی را) معرفی کردن (به چیزی/کسی)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to put onto
/pʊt ˈɑntu/
فعل گذرا
[گذشته: put onto]
[گذشته: put onto]
[گذشته کامل: put onto]
صرف فعل
1
(کسی را) معرفی کردن (به چیزی/کسی)
to put somebody onto somebody/something
کسی را به کسی/چیزی معرفی کردن
1. David put me onto a wonderful vegetarian cookery book.
1. "دیوید" یک کتاب آشپزی گیاهخواری فوقالعاده به من معرفی کرد.
2. Who put you onto this restaurant—it's great!
2. کی این رستوران را به تو معرفی کرد؛ عالی است!
تصاویر
کلمات نزدیک
put-on
put-down
put at
put across
push in
put over
put to
reach down
read into
read through
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان