[فعل]

to quench

/kwɛnʧ/
فعل گذرا
[گذشته: quenched] [گذشته: quenched] [گذشته کامل: quenched]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 فرونشاندن ارضا کردن

formal
مترادف و متضاد fulfill lessen satisfy slake
  • 1.He reads and reads and reads to quench his thirst for knowledge.
    1. او می‌خواند و می‌خواند و می‌خواند تا عطش خود را برای دانش‌اندوزی فرونشاند.
  • 2.Only iced tea will quench my thirst on such a hot day.
    2. تنها یخ‌چای می‌تواند تشنگی من را در چنین روز گرمی فرونشاند.

2 خاموش کردن (آتش)

معادل ها در دیکشنری فارسی: خاموش کردن
formal
مترادف و متضاد extinguish
  • 1.Foam will quench an oil fire.
    1. کف (آتش نشانی) آتش نفت را خاموش خواهد کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان