Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . حمایت کردن
2 . جان تازه گرفتن
3 . افزایش یافتن (قیمت)
4 . گردهمایی
5 . ضربات پیدرپی (تنیس)
6 . رالی (اتومبیلرانی)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to rally
/ˈræli/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: rallied]
[گذشته: rallied]
[گذشته کامل: rallied]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
حمایت کردن
1.The president has called on the people to rally to the government.
1. رئیس جمهور از مردم خواسته تا از دولت حمایت کنند.
2
جان تازه گرفتن
بهبود یافتن
1.He never really rallied after the operation.
1. او هیچوقت بعد از عمل، واقعا بهبودی نیافت.
3
افزایش یافتن (قیمت)
specialized
مترادف و متضاد
recover
1.The pound rallied against the dollar.
1. قیمت پوند نسبت به دلار افزایش یافت.
[اسم]
rally
/ˈræli/
قابل شمارش
4
گردهمایی
تظاهرات
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تظاهرات
راهپیمایی
a protest rally
گردهمایی اعتراضی
5
ضربات پیدرپی (تنیس)
6
رالی (اتومبیلرانی)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
رالی
تصاویر
کلمات نزدیک
raki
rake-off
rake up
rake in the money
rake in
ralph
ram
ram someone or something down someone's throat
ramadan
ramble
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان