[فعل]

to rally

/ˈræli/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: rallied] [گذشته: rallied] [گذشته کامل: rallied]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 حمایت کردن

  • 1.The president has called on the people to rally to the government.
    1. رئیس جمهور از مردم خواسته تا از دولت حمایت کنند.

2 جان تازه گرفتن بهبود یافتن

  • 1.He never really rallied after the operation.
    1. او هیچوقت بعد از عمل، واقعا بهبودی نیافت.

3 افزایش یافتن (قیمت)

specialized
مترادف و متضاد recover
  • 1.The pound rallied against the dollar.
    1. قیمت پوند نسبت به دلار افزایش یافت.
[اسم]

rally

/ˈræli/
قابل شمارش

4 گردهمایی تظاهرات

معادل ها در دیکشنری فارسی: تظاهرات راه‌پیمایی
a protest rally
گردهمایی اعتراضی

5 ضربات پی‌درپی (تنیس)

6 رالی (اتومبیل‌رانی)

معادل ها در دیکشنری فارسی: رالی
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان