Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . پیادهروی کردن
2 . حرف نامربوط زدن
3 . پیادهروی (طولانی)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to ramble
/ˈræmbəl/
فعل ناگذر
[گذشته: rambled]
[گذشته: rambled]
[گذشته کامل: rambled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
پیادهروی کردن
قدم زدن، پیادهگردی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جولان دادن
1.We spent the summer rambling in Ireland.
1. ما تابستان را به قدم زدن در ایرلند گذراندیم.
2
حرف نامربوط زدن
وراجی کردن، چرتوپرت گفتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
یاوهگویی
1.What is she rambling on about now?
1. حالا دارد راجع به چی وراجی میکند؟
[اسم]
ramble
/ˈræmbəl/
قابل شمارش
3
پیادهروی (طولانی)
پیادهگردی
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
ram
rally
rake in
rake
rajah
ramble on
rambotan
rambutan
ramekin
ramequin
کلمات نزدیک
ramadan
ram someone or something down someone's throat
ram
ralph
rally
rambler
rambling
rambutan
ramification
ramifications
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان