[اسم]

range

/reɪnʤ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 گستره دامنه، محدوده، مجموعه، رشته (کوه)

معادل ها در دیکشنری فارسی: دامنه گستره
مترادف و متضاد assortment extent limits radius scale scope span
a range of something
دامنه/گستره/مجموعه از چیزی
  • 1. A range of mountains runs through the middle of Puerto Rico.
    1. دامنه‌ای [رشته‌ای] از کوه‌ها در میان پورتوریکو قرار دارند [از وسط پورتوریکو عبور می‌کنند].
  • 2. It lets you pick from a range of colors.
    2. آن به شما امکان انتخاب از گستره‌ای [دامنه‌ای] از رنگ‌ها را می‌دهد.
a full/wide/huge range of
دامنه/گستره/مجموعه کامل/گسترده/بزرگ از
  • 1. The clinic provides a full range of medical services.
    1. درمانگاه گستره‌ای کامل از خدمات پزشکی را ارائه می‌دهد.
  • 2. The hotel offers a wide range of facilities.
    2. این هتل، مجموعه‌ای گسترده از امکانات ارائه می‌دهد.
  • 3. There is a full range of activities for kids.
    3. مجموعه‌ای کامل از فعالیت‌ها برای کودکان هست [دردسترس است].
range of experience
گستره/محدوده تجربیات
  • This was outside the range of his experience.
    این خارج از گستره تجربیات او بود.
age range
محدوده سنی
  • Most of the students are in the 17–20 age range.
    بیشتر دانش‌آموزان در محدوده سنی 17 تا 20 سال هستند.
in the range of ...
در محدوده ...
  • There will be an increase in the range of 0 to 3 percent.
    افزایشی در محدوده 0 تا 3 درصد وجود خواهد داشت.
range of vision
محدوده دید
  • The child was now out of her range of vision.
    آن کودک اکنون خارج از محدوده دید او بود.
price range
محدوده قیمت
  • 1. It's difficult to find a house in our price range.
    1. پیداکردن خانه‌ای در محدوده قیمت ما دشوار است.
  • 2. That's too expensive - it's out of our price range.
    2. آن خیلی گران است؛ از محدوده قیمت ما خارج است.
vocal range
گستره صوتی
  • She was gifted with an incredible vocal range.
    گستره صوتی فوق‌العاده‌ای به او عطا شده بود.
mountain range
رشته‌کوه
  • I want to climb the great mountain range of the Alps.
    می‌خواهم از رشته کوه عظیم آلپ بالا بروم.

2 اجاق

مترادف و متضاد stove
  • 1.Cook the meat on a low heat on top of the range.
    1. گوشت را روی اجاق با حرارتی پایین بپز.
a coal-fired kitchen range
اجاق ذغال‌سوز آشپزخانه
  • My grandma had a coal-fired kitchen range.
    مادربزرگم یک اجاق ذغال‌سوز آشپزخانه داشت.

3 برد (سلاح)

معادل ها در دیکشنری فارسی: برد تیررس
range of ...
برد ...
  • 1. The gun has a range of five miles.
    1. آن تفنگ، برد پنج مایلی دارد.
  • 2. These missiles have a range of 300 miles.
    2. این موشک‌ها 300 مایل برد دارند.
long-range/short-range
کوتاه‌برد/بلندبرد
  • North Korea launches 2 short-range ballistic missiles.
    کره شمالی، دو موشک بالستیک کوتاه‌برد پرتاب می‌کند.

4 چراگاه مرتع (the range)

مترادف و متضاد pasture
  • 1.He went to the range, looking for the cattle.
    1. او به‌دنبال گاوها به چراگاه رفت.

5 محل (تمرین تیراندازی یا آزمایش سلاح) میدان

مترادف و متضاد area
shooting/firing/gun range
محل [باشگاه] تیراندازی
testing range
محل آزمایش
  • A device was exploded at the main nuclear testing range.
    وسیله‌ای در محل اصلی آزمایش هسته‌ای منفجر شد.
[فعل]

to range

/reɪnʤ/
فعل ناگذر
[گذشته: ranged] [گذشته: ranged] [گذشته کامل: ranged]

6 متغیر بودن دامنه داشتن، گستره داشتن

مترادف و متضاد differ extend fluctuate vary
to range (in size/length/price) from A to B
(در اندازه/طول/قیمت) از (آ) تا (ب) متغیر بودن
  • 1. Dictionary prices range from $5 to $15.
    1. قیمت فرهنگ لغت‌ها از 5 دلار تا 15 دلار متغیر است.
  • 2. These insects range in size from 2 to 5 cm.
    2. این حشرات در اندازه از 2 تا 5 سانتی‌متر متغیر هستند.
to range between A and B
بین (آ) و (ب) متغیر بودن
  • Estimates of the damage range between $1 million and $5 million.
    برآوردهای خسارت بین 1 میلیون و 5 میلیون متغیر است.
to range + adv./prep.
... متغیر بودن
  • The conversation ranged widely.
    آن مکالمه به‌طور گسترده‌ای متغیر بود [موضوعات زیادی را در برگرفت].

7 دربرگرفتن شامل شدن

مترادف و متضاد cover include
to range from A to B
از (آ) گرفته تا (ب)
  • She has had a number of different jobs, ranging from chef to swimming instructor.
    او کارهای متفاوتی داشته است، از آشپز گرفته تا مربی شنا.

8 به صف درآوردن ردیف کردن، آراستن، به خط کردن

مترادف و متضاد arrange line up position
to range somebody/something/oneself + adv./prep.
کسی/چیزی/خود را به صف درآوردن/ردیف کردن
  • 1. Spectators were ranged along the whole route of the procession.
    1. تماشاگران در امتداد تمام مسیر رژه به صف شده بودند.
  • 2. The delegates ranged themselves around the table.
    2. نمایندگان خود را به دور میز به صف درآوردند [نمایندگان به دور میز ردیف شدند].

9 سیر کردن سفر کردن، پرسه زدن، حرکت کردن، چرخیدن

مترادف و متضاد move around roam travel wander
to range + adv./prep.
... سیر کردن/پرسه زدن
  • 1. He ranges far and wide in search of inspiration for his paintings.
    1. او در جستجوی الهام برای نقاشی‌هایش به دور و نزدیک سیر [سفر] می‌کند.
  • 2. Patrols ranged deep into enemy territory.
    2. گروه‌های گشت در عمق قلمرو دشمن پرسه زدند.
to range someplace
در جایی سیر کردن/چرخیدن
  • Her eyes ranged the room.
    چشمانش در اتاق چرخید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان