[اسم]

rank

/ræŋk/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مقام رتبه، جایگاه

to hold a rank
رتبه در دست داشتن
  • From 1 Dec 1914 to 31 Oct 1915 he held the rank of captain.
    او از یک دسامبر 1914 تا 31 اکتبر 1915 رتبه کاپیتانی را در دست داشت.
to be promoted to a rank
به یک رتبه ترفیع یافتن
  • He has just been promoted to the rank of captain.
    او به تازگی به رتبه کاپیتانی ترفیع یافته است.
social rank
جایگاه اجتماعی
  • She was not used to mixing with people of high social rank.
    او عادت به نشست و برخاست کردن با آدم‌هایی با جایگاه اجتماعی بالا نداشت.
to be elevated to a rank
به مقامی رسیدن
  • Within months she was elevated to ministerial rank.
    در طول چند ماه او به مقام وزارت رسید.
to rise to a rank
به مقامی ترفیع یافتن

2 درجه نظامی رتبه نظامی

معادل ها در دیکشنری فارسی: درجه

3 ردیف (سربازان) صف

معادل ها در دیکشنری فارسی: صف
[فعل]

to rank

/ræŋk/
فعل ناگذر
[گذشته: ranked] [گذشته: ranked] [گذشته کامل: ranked]

4 رتبه‌بندی شدن

مترادف و متضاد be categorized be graded have a rank have a status
  • 1.The restaurant ranks among the finest in town.
    1. آن رستوران بین بهترین‌های شهر رتبه‌بندی می‌شود.

5 رتبه‌بندی کردن درجه دادن، دسته‌بندی کردن

مترادف و متضاد categorize class classify rate
  • 1.The tasks have been ranked in order of difficulty.
    1. وظایف بر اساس دشواری رتبه‌بندی شده‌اند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان