[فعل]

to reckon

/ˈrek.ən/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: reckoned] [گذشته: reckoned] [گذشته کامل: reckoned]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 فکر کردن باور داشتن

informal
مترادف و متضاد believe think
to reckon that…
فکر کردن که...
  • I reckon that I’m going to get that job.
    من فکر می‌کنم که قرار است آن کار را به دست بیاورم.
to reckon something
فکر کردن به چیزی
  • How much do you reckon it's going to cost?
    فکر می‌کنی چقدر هزینه خواهد داشت؟

2 تخمین زدن سرانگشتی حساب کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: برآورد کردن تخمین زدن
to reckon something
چیزی را تخمین زدن
  • We reckoned the trip would take about half an hour.
    ما تخمین زدیم که سفر حدوداً نیم ساعت طول می‌کشد.
to reckon to do something
انجام کاری را تخمین زدن
  • We reckon to finish by ten.
    ما تخمین می‌زنیم که تا ساعت ده تمام کنیم.
to reckon something at something
چیزی را به عدد/اندازه‌ای تخمین زدن
  • The age of the earth is reckoned at about 4 600 million years.
    عمر زمین حدوداً 4600 میلیون سال تخمین زده شده‌است.
to reckon that…
تخمین زدن اینکه...
  • They reckon (that) their profits are down by at least 20%.
    آنها تخمین زدند که سودهایشان تا حداقل 20% کاهش یافته‌است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان