[اسم]

referee

/ˌref.əˈriː/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 داور

معادل ها در دیکشنری فارسی: حکم داور
مترادف و متضاد umpire
  • 1.I think the referee made the wrong decision.
    1. فکر کنم داور تصمیم اشتباه گرفته است.

2 معرف (برای استخدام شغلی) توصیه‌کننده

  • 1.The principal often acts as a referee for his students.
    1. مدیر اغلب برای دانش‌آموزانش نقش معرف را بازی می‌کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان