[فعل]

to rekindle

/ˌriːˈkɪndl/
فعل گذرا
[گذشته: rekindled] [گذشته: rekindled] [گذشته کامل: rekindled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دوباره روشن کردن

  • 1.Josh rekindled the stove.
    1. "جاش" اجاق گاز را دوباره روشن کرد.

2 احیا کردن دوباره آغاز کردن، دوباره زنده کردن

formal
مترادف و متضاد reawaken
to rekindle feelings/hopes
دوباره زنده کردن احساسات/امیدها
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان