Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . نقل کردن
2 . مرتبط کردن
3 . ارتباط برقرار کردن
4 . مربوط بودن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to relate
/rɪˈleɪt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: related]
[گذشته: related]
[گذشته کامل: realated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
نقل کردن
شرح دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
روایت کردن
شرح دادن
آوردن
formal
مترادف و متضاد
narrate
recount
tell
to relate something
چیزی را نقل کردن [شرح دادن]
1. Although they did not agree with the plan, they did not relate their opposition to it.
1. اگرچه آنها با برنامه موافق نبودند، اما مخالفت خود را شرح ندادند.
2. The traveler related his adventures with some exaggeration.
2. مسافر ماجراجوییهایش را با (کمی) اغراق نقل کرد.
to relate how/what…
شرح دادن اینکه چطور/چه ...
She related how he had run away from home as a boy.
او شرح داد چطور وقتی بچه بود از خانه فرار کرد.
to relate that…
نقل کردن اینکه...
The story relates that an angel appeared and told him to sing.
داستان نقل میکند که یک فرشته ظاهر شد و به او گفت بخواند.
2
مرتبط کردن
ربط دادن، مربوط کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ارتباط دادن
مترادف و متضاد
associate
connect
correlate
to relate something
چیزی را ربط دادن
I found it difficult to relate the two ideas in my mind.
برای من ربط دادن دو ایده در ذهنم کار سختی بود.
to relate A to B
(آ) را به (ب) مربوط کردن
In the future, pay increases will be related to productivity.
در آینده، افزایش حقوقها به تولید مربوط خواهند شد.
3
ارتباط برقرار کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ارتباط برقرار کردن
مترادف و متضاد
empathize
feel for
get on with
identify with
to relate to something/somebody
با چیزی/کسی ارتباط برقرار کردن
Most teenagers find it hard to relate to their parents.
بیشتر نوجوانان ارتباط برقرار کردن با والدینشان را کار سختی میدانند.
4
مربوط بودن
ربط داشتن، مرتبط بودن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ربط داشتن
به کسی مربوط بودن
مترادف و متضاد
apply to
concern
refer to
to relate to something/somebody
به چیزی/کسی مربوط بودن
1. Please provide all information relating to the claim.
1. لطفاً تمام اطلاعات مربوط به مطالبه را فراهم کنید.
2. That's good advice, but it doesn't really relate to my situation.
2. این نصیحت خوبی است، اما واقعاً ربطی به موقعیت من ندارد.
3. Would you say that misfortune is related to carelessness?
3. آیا میتوان گفت که بدشانسی با بیدقتی مرتبط است؟
[عبارات مرتبط]
related
1. مرتبط
relation
2. رابطه
relative
3. خویشاوند
تصاویر
کلمات نزدیک
relapse
rekindle
rejuvenate
rejoin
rejoicing
related
relating to
relation
relations
relationship
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان