Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . دفع کردن
2 . منزجر کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to repulse
/rɪˈpʌls/
فعل گذرا
[گذشته: repulsed]
[گذشته: repulsed]
[گذشته کامل: repulsed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
دفع کردن
پس راندن، عقب راندن، پس زدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دفع کردن
مترادف و متضاد
drive back
reject
repel
revolt
1.Each time I tried to help I was repulsed.
1. هر بار سعی کردم کمک کنم، پس زده شدم.
to repulse an attack
دفع کردن یک حمله
2
منزجر کردن
مشمئز کردن
1.I was repulsed by the horrible smell.
1. من از (آن) بوی بد مشمئز شدم.
تصاویر
کلمات نزدیک
repugnant
repugnance
repudiation
repudiate
republicanism
repulsion
repulsive
reputable
reputation
repute
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان