[اسم]

rule

/ruːl/
قابل شمارش

1 قانون

معادل ها در دیکشنری فارسی: نظام‌نامه ضابطه قاعده آیین‌نامه
مترادف و متضاد principle regulation ruling statute
to follow/obey/observe the rules
از قوانین پیروی کردن/اطاعت کردن/رعایت کردن
  • She wasn’t going to obey their silly rules.
    او نمی‌خواست از قوانین احمقانه آنها پیروی کند.
to break the rules
قوانین را شکستن/زیر پا گذاشتن
  • He had clearly broken the official rules.
    واضح بود که او قوانین رسمی را شکسته است.
rules and regulations
قوانین و مقررات
  • It's against all rules and regulations.
    این خلاف تمام قوانین و مقررات است.
against the rules
بر خلاف قوانین
  • You can't run in the hallways, it's against the rules.
    نمی‌توانید در راهروها بدوید، بر خلاف قوانین است.
as a general rule
طبق یک قانون کلی
  • As a general rule vegetable oils are better for you than animal fats.
    طبق یک قانون کلی، روغن‌های گیاهی برای شما از چربی‌های حیوانی بهتر هستند.

2 عادت قاعده

مترادف و متضاد habit norm practice procedure
as a rule
طبق عادت
  • I visit my parents on Sundays, as a rule.
    من طبق عادت، روزهای جمعه از والدینم دیدار می‌کنم.

3 حکمرانی فرمانروایی

معادل ها در دیکشنری فارسی: حاکمیت حکومت
مترادف و متضاد administration command control sovereignty
under military/Communist/civilian rule
تحت حکمرانی ارتش/کمونیست/غیرنظامی
  • The country is under military rule.
    کشور تحت حکمرانی ارتش است.
[فعل]

to rule

/ruːl/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: ruled] [گذشته: ruled] [گذشته کامل: ruled]

4 حکمرانی کردن فرمانروایی کردن

مترادف و متضاد dominate govern lead preside over reign
to rule something
بر چیزی حکمرانی کردن
  • At that time John ruled England.
    در آن زمان "جان" بر انگلستان حکمرانی می‌کرد.
to rule over somebody/something
حکمرانی کردن بر کسی/چیزی
  • She once ruled over a vast empire.
    او زمانی بر یک امپراطوری پهناور حکمرانی می‌کرد.

5 اداره کردن کنترل کردن

مترادف و متضاد administer control
to be ruled by something/somebody
توسط چیزی/کسی کنترل شدن
  • 1. Every inch of our life is ruled by computers.
    1. هر ذره از زندگی ما توسط کامپیوترها کنترل می‌شود.
  • 2. His life is ruled by the demands of his job.
    2. زندگی او توسط الزامات شغلی‌اش اداره می‌شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان