Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . خطکش
2 . حکمران
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
ruler
/ˈruː.lər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
خطکش
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خطکش
1.Can I borrow your ruler?
1. میتوانم خطکش شما را قرض بگیرم؟
2
حکمران
فرمانروا، رهبر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
حاکم
حکمران
خدیو
زمامدار
فرمانروا
1.He was the ruler of the country for over 20 years.
1. او بیش از 20 سال فرمانروای کشور بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
rule out
rule of thumb
rule of law
rule
ruiz
ruling
ruling party
rum
rumba
rumble
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان