[فعل]

to scatter

/ˈskætər/
فعل ناگذر
[گذشته: scattered] [گذشته: scattered] [گذشته کامل: scattered]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پراکنده شدن متفرق شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پراکنده شدن متفرق شدن
  • 1.The crowd scattered when it started to rain.
    1. وقتی باران شروع به باریدن کرد، جمعیت پراکنده شدند.

2 پاشیدن پخش کردن، پراکندن

  • 1.Scatter the flower seeds over the land.
    1. تخم گل‌ها را روی زمین بپاشید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان