[فعل]

to screw

/skruː/
فعل ناگذر
[گذشته: screwed] [گذشته: screwed] [گذشته کامل: screwed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پیچ کردن وصل کردن (با پیچ)

  • 1.The cabinet is screwed to the wall.
    1. کابینت به دیوار پیچ شده‌است.

2 پیچاندن بستن (با عمل پیچاندن)

  • 1.Screw the lid on the jar.
    1. درب شیشه را ببند.
[اسم]

screw

/skruː/
قابل شمارش

3 پیچ

معادل ها در دیکشنری فارسی: پیچ
  • 1.One of the screws is loose.
    1. یکی از پیچ‌ها شل شده است.

4 پروانه (کشتی و قایق) ملخ (هواپیما)

مترادف و متضاد propeller
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان