Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . پیچ کردن
2 . پیچاندن
3 . پیچ
4 . پروانه (کشتی و قایق)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to screw
/skruː/
فعل ناگذر
[گذشته: screwed]
[گذشته: screwed]
[گذشته کامل: screwed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
پیچ کردن
وصل کردن (با پیچ)
1.The cabinet is screwed to the wall.
1. کابینت به دیوار پیچ شدهاست.
2
پیچاندن
بستن (با عمل پیچاندن)
1.Screw the lid on the jar.
1. درب شیشه را ببند.
[اسم]
screw
/skruː/
قابل شمارش
3
پیچ
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پیچ
1.One of the screws is loose.
1. یکی از پیچها شل شده است.
4
پروانه (کشتی و قایق)
ملخ (هواپیما)
مترادف و متضاد
propeller
تصاویر
کلمات نزدیک
screenwriter
screenplay
screening
screen-print
screen test
screw thread
screw up
screw up one's courage
screw-top jar
screwball
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان