[فعل]

to shine

/ʃɑɪn/
فعل ناگذر
[گذشته: shone] [گذشته: shone] [گذشته کامل: shone]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تابیدن نور پراکندن، نور داشتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تاباندن تابیدن درخشیدن
مترادف و متضاد beam glow radiate
  • 1.The sun was shining through the window.
    1. خورشید داشت از پنجره (به داخل) می‌تابید.

2 برق زدن درخشیدن

مترادف و متضاد burnish polish
  • 1.She polished her shoes until they shone.
    1. او (آن‌قدر) کفشش را واکس زد تا اینکه برق می‌زدند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان