[فعل]

to shiver

/ˈʃɪv.ər/
فعل ناگذر
[گذشته: shivered] [گذشته: shivered] [گذشته کامل: shivered]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 لرزیدن (از سرما، ترس و...)

معادل ها در دیکشنری فارسی: لرزیدن لرز کردن
  • 1.She shivered with cold.
    1. او از سرما لرزید.
  • 2.The poor dog - it's shivering!
    2. سگ بیچاره؛ دارد می‌لرزد!
[اسم]

shiver

/ˈʃɪv.ər/
قابل شمارش

2 رعشه لرزه

معادل ها در دیکشنری فارسی: ارتعاش لرزه لرز
  • 1.He felt a cold shiver of fear run through him.
    1. او احساس کرد رعشه ای از ترس وجودش را فرا گرفت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان