[اسم]

shock

/ʃɑːk/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 خرمن گیسو کاکل

مترادف و متضاد mass
  • 1.She's a large plump woman with a shock of red hair.
    1. او زن درشت‌هیکل و چاقی با خرمن گیسویی قرمز رنگ است.

2 شوک ضربه روحی

معادل ها در دیکشنری فارسی: یکه شوک ضربه
مترادف و متضاد blow surprise trauma
a big/great shock
یک شوک بزرگ
  • It was a great shock to find out he had been lying.
    فهمیدن اینکه او داشت دروغ می‌گفت یک شوک بزرگ بود.
a terrible/awful... shock
یک ضربه روحی افتضاح/وحشتناک و...
  • 1. Her death was a terrible shock to everyone.
    1. مرگ او برای همه یک ضربه روحی وحشتناک بود.
  • 2. We got a nasty shock when he gave us the bill.
    2. شوک بسیار بدی به ما وارد شد، وقتی که او قبض را به ما داد.
to get/have a shock
شوک شدن
  • I got a shock when I saw how thin he had become.
    من وقتی دیدم او چقدر لاغر شده است، شوک شدم.
to give somebody a shock
کسی را شوکه کردن
  • Oh, you gave me quite a shock.
    اوه، تو من را خیلی شوکه کردی.
to get over/recover from a shock
با شوک کنار آمدن
  • He hasn’t got over the shock of losing his job yet.
    او هنوز با شوک از دست دادن شغلش کنار نیامده است.
to be in shock
در شوک به سر بردن
  • They are still in shock from the accident.
    آنها هنوز در شوک حاصل از تصادف به سر می‌برند.

3 تکان شدید

معادل ها در دیکشنری فارسی: تکان
مترادف و متضاد bump jerk shake vibration
  • 1.The shock of the explosion could be felt up to six miles away.
    1. تکان شدید آن انفجار از فاصله 6 مایلی احساس می‌شد.

4 شوک الکتریکی برق‌گرفتگی

مترادف و متضاد electric shock
to get a shock
(به کسی) شوک الکتریکی دست دادن
  • Don't touch that wire or you'll get a shock.
    به آن سیم دست نزن، (اگر بزنی) شوک الکتریکی به تو دست خواهد داد [برق می‌گیرتت].
[فعل]

to shock

/ʃɑːk/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: shocked] [گذشته: shocked] [گذشته کامل: shocked]

5 شوکه کردن متعجب ساختن، غافلگیر کردن

مترادف و متضاد appal astound startle stun traumatize
  • 1.The advertisements were designed to shock.
    1. تبلیغات طوری طراحی شده بود که (همه را) شوکه کند.
to shock somebody
کسی را شوکه کردن
  • The news of the accident shocked the family deeply.
    اخبار تصادف خانواده را عمیقا شوکه کرد.
to shock somebody to hear/learn/discover ... that
شوکه شدن کسی از شنیدن/فهمیدن/پی بردن و... به اینکه
  • I was shocked to hear that he had resigned.
    من شوکه شدم از شنیدن اینکه او استعفا داده است.
[عبارات مرتبط]
  • 2. رویداد تکان‌دهنده
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان