Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . خرمن گیسو
2 . شوک
3 . تکان شدید
4 . شوک الکتریکی
5 . شوکه کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
shock
/ʃɑːk/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
خرمن گیسو
کاکل
مترادف و متضاد
mass
1.She's a large plump woman with a shock of red hair.
1. او زن درشتهیکل و چاقی با خرمن گیسویی قرمز رنگ است.
2
شوک
ضربه روحی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
یکه
شوک
ضربه
مترادف و متضاد
blow
surprise
trauma
a big/great shock
یک شوک بزرگ
It was a great shock to find out he had been lying.
فهمیدن اینکه او داشت دروغ میگفت یک شوک بزرگ بود.
a terrible/awful... shock
یک ضربه روحی افتضاح/وحشتناک و...
1. Her death was a terrible shock to everyone.
1. مرگ او برای همه یک ضربه روحی وحشتناک بود.
2. We got a nasty shock when he gave us the bill.
2. شوک بسیار بدی به ما وارد شد، وقتی که او قبض را به ما داد.
to get/have a shock
شوک شدن
I got a shock when I saw how thin he had become.
من وقتی دیدم او چقدر لاغر شده است، شوک شدم.
to give somebody a shock
کسی را شوکه کردن
Oh, you gave me quite a shock.
اوه، تو من را خیلی شوکه کردی.
to get over/recover from a shock
با شوک کنار آمدن
He hasn’t got over the shock of losing his job yet.
او هنوز با شوک از دست دادن شغلش کنار نیامده است.
to be in shock
در شوک به سر بردن
They are still in shock from the accident.
آنها هنوز در شوک حاصل از تصادف به سر میبرند.
3
تکان شدید
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تکان
مترادف و متضاد
bump
jerk
shake
vibration
1.The shock of the explosion could be felt up to six miles away.
1. تکان شدید آن انفجار از فاصله 6 مایلی احساس میشد.
4
شوک الکتریکی
برقگرفتگی
مترادف و متضاد
electric shock
to get a shock
(به کسی) شوک الکتریکی دست دادن
Don't touch that wire or you'll get a shock.
به آن سیم دست نزن، (اگر بزنی) شوک الکتریکی به تو دست خواهد داد [برق میگیرتت].
[فعل]
to shock
/ʃɑːk/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: shocked]
[گذشته: shocked]
[گذشته کامل: shocked]
صرف فعل
5
شوکه کردن
متعجب ساختن، غافلگیر کردن
مترادف و متضاد
appal
astound
startle
stun
traumatize
1.The advertisements were designed to shock.
1. تبلیغات طوری طراحی شده بود که (همه را) شوکه کند.
to shock somebody
کسی را شوکه کردن
The news of the accident shocked the family deeply.
اخبار تصادف خانواده را عمیقا شوکه کرد.
to shock somebody to hear/learn/discover ... that
شوکه شدن کسی از شنیدن/فهمیدن/پی بردن و... به اینکه
I was shocked to hear that he had resigned.
من شوکه شدم از شنیدن اینکه او استعفا داده است.
[عبارات مرتبط]
shocked
1. بهتزده
shocker
2. رویداد تکاندهنده
shocking
3. هولناک
shockingly
4. بهطور تکاندهنده
shock-proof
5. ضد ضربه
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
shoat
shoal
shivery
shivering
shiver
shocked
shocking
shockingly
shoe
shoe-shop
کلمات نزدیک
shoal
shivery
shiver
shitty
shit
shock absorber
shock therapy
shock wave
shock-absorber
shock-headed
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان