[صفت]

solvent

/ˈsɑlvənt/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 قادر به پرداخت بدهی

مترادف و متضاد insolvent
  • 1.During the financial crisis several Large banks had difficulty remaining solvent.
    1. طی این بحران مالی، چندین بانک بزرگ در قادر ماندن به پرداخت بدهی دشواری داشتند.
[اسم]

solvent

/ˈsɑlvənt/
قابل شمارش

2 حلال محلل

معادل ها در دیکشنری فارسی: حلال
  • 1.Water is a solvent.
    1. آب، یک حلال است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان