[اسم]

spot

/spɑt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جا منطقه، محل

مترادف و متضاد location place position
a quiet/secluded/lonely/nice ... spot
یک جای ساکت/خلوت/دنج/خوب و...
  • This looks like a nice spot for a picnic.
    اینجا به نظر جای خوبی برای پیک‌نیک می‌رسد.
in a spot
در یک جا
  • I want a small cottage in an idyllic spot.
    من یک کلبه کوچک در یک جای باصفا می‌خواهم.
on a spot
در مکان/جای به‌خصوص
  • Why do they want to build a house on this particular spot?
    چرا آنها می‌خواهند در این مکان به‌خصوص خانه بسازند؟
spot for something
جا برای چیزی
  • Here is an ideal spot for a picnic.
    اینجا یک جای ایده‌آل برای پیک‌نیک است.
rooted to the spot
سر جای خود میخکوب شده
  • She stood rooted to the spot with fear.
    او از ترس سر جای خود میخکوب شده ایستاده بود.

2 خال دانه، نقطه

معادل ها در دیکشنری فارسی: خال لکه لک
مترادف و متضاد dot mark patch pimple
  • 1.I wore that skirt with the green spots.
    1. آن دامنی را که خال‌های سبز داشت پوشیدم.
  • 2.The baby's whole body was covered in small red spots.
    2. تمام بدن بچه پوشیده از خال‌های [دانه‌های] قرمز کوچک بود.
  • 3.The male bird has a red spot on its beak.
    3. پرنده نر یک نقطه قرمز روی نوکش دارد.
  • 4.Which has spots, the leopard or the tiger?
    4. کدام خال دارد، پلنگ یا ببر؟

3 بخشی از یک برنامه (تلویزیونی یا رادیویی)

a guest spot
بخش مهمان برنامه

4 لکه

مترادف و متضاد stain
  • 1.Can you see the rust spots?
    1. لکه‌های زنگ‌زدگی را می‌بینی؟
  • 2.He had a spot on his tie.
    2. لکه‌ای بر روی کراواتش بود.
spots of something
لکه چیزی
  • His jacket was covered with spots of mud.
    کتش پوشیده بود از لکه‌های گل.

5 قطره ذره

مترادف و متضاد bit drop
spots of rain
قطرات باران
  • I felt a few spots of rain.
    چندین قطره باران حس کردم.

6 جایگاه (رقابت یا مسابقه) مقام

مترادف و متضاد position
top spot
جایگاه بالا [اول]
  • The two teams are battling for top spot.
    آن دو تیم دارند برای جایگاه بالا [اول] مبارزه می‌کنند.
[فعل]

to spot

/spɑt/
فعل گذرا
[گذشته: spotted] [گذشته: spotted] [گذشته کامل: spotted]

7 دیدن متوجه شدن، تشخیص دادن

مترادف و متضاد notice observe see
to spot somebody/something
کسی/چیزی را دیدن
  • 1. I finally spotted my friend in the crowd.
    1. بالاخره دوستم را در جمعیت دیدم.
  • 2. If you spot any mistakes in the article just mark them with a pencil.
    2. اگر اشتباهاتی در مقاله دیدید فقط با یک مداد آن را علامت بزنید.
  • 3. Spotting the disease early can save lives.
    3. زود تشخیص دادن آن بیماری می‌تواند جان (بسیاری از انسان‌ها را) نجات دهد.
to spot somebody/something doing something
کسی/چیزی را در حال انجام کاری دیدن
  • The police spotted him driving a stolen car.
    پلیس او را در حال رانندگی با یک اتومبیل دزدی دید.
to spot what/where …
متوجه شدن چه/کجا و...
  • I soon spotted what was wrong with the printer.
    من خیلی زود متوجه شدم پرینتر چه مشکلی دارد.
to spot that…
متوجه شدن اینکه...
  • No one spotted that the gun was a fake.
    هیچکس متوجه نشد که آن تفنگ تقلبی است.
to spot the difference between
تفاوت بین ... را تشخیص دادن/متوجه تفاوت بین ... شدن
  • Can you spot the difference between these two pictures?
    می‌توانی تفاوت بین این دو عکس را تشخیص دهی؟

8 لکه کردن لکه به جا گذاشتن، لکه شدن

مترادف و متضاد mark stain
  • 1.Hard water will spot if it is left on a surface.
    1. آب سخت لکه به جا می‌گذارد، اگر روی سطحی باقی بماند.
  • 2.The garment was spotted with mold.
    2. آن پارچه با کپک لکه شده بود.

9 قرض دادن (پول)

مترادف و متضاد lend loan
to spot someone (an amount of money)
به کسی (پول) قرض دادن
  • 1. I'll spot you $300.
    1. 300 دلار به تو قرض خواهم داد.
  • 2. I’ll spot you ten dollars for lunch.
    2. ده دلار برای ناهار به تو قرض می‌دهم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان