Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . پیچ خوردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to sprain
/spreɪn/
فعل گذرا
[گذشته: sprained]
[گذشته: sprained]
[گذشته کامل: sprained]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
پیچ خوردن
رگ به رگ شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
رگ به رگ شدن
1.I stumbled and sprained my ankle.
1. من سکندری خوردم و مچ پایم پیچ خورد.
تصاویر
کلمات نزدیک
spout
spouse
spousal
spotty
spotted dick
sprat
sprawl
sprawled
sprawling
spray
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان