[فعل]

to squish

/skwɪʃ/
فعل گذرا
[گذشته: squished] [گذشته: squished] [گذشته کامل: squished]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 له کردن

  • 1.Strawberries were so ripe that they squished if picked too firmly.
    1. توت‌فرنگی‌ها آن‌قدر رسیده بودند که اگر خیلی محکم چیده می‌شدند، له می‌شدند.

2 شلپ‌شلوپ کردن (چیزی خیس و نرم در اثر فشار)

  • 1.The mud squished under my shoes.
    1. گل زیر کفش‌هایم شلپ‌شلوپ کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان