[فعل]

to squint

/skwɪnt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: squinted] [گذشته: squinted] [گذشته کامل: squinted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 زیر چشمی نگاه کردن

  • 1.He squinted at the letter in his hand.
    1. او زیر چشمی به نامه ی در دستش نگاه کرد.
  • 2.She was squinting through the keyhole.
    2. او زیر چشمی از سوراخ کلید به داخل نگاه می کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان