[فعل]

to squirm

/skwˈɜːrm/
فعل ناگذر
[گذشته: squirmed] [گذشته: squirmed] [گذشته کامل: squirmed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 لولیدن پیچ‌وتاب خوردن، وول خوردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: وول زدن
  • 1.He looked uncomfortable and squirmed in his chair
    1. او معذب به نظر می‌رسید و در صندلی‌اش وول می‌خورد.
  • 2.The baby squirmed when his mother tried to bathe him.
    2. نوزاد وول خورد، وقتی مادرش سعی کرد او را حمام کند.

2 شرمنده شدن

  • 1.He squirmed as he recalled the phrases he had used.
    1. او وقتی عباراتی که استفاده کرده بود، به یاد آورد شرمنده شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان