Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . صاف کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to straighten
/ˈstreɪtn/
فعل گذرا
[گذشته: straightened]
[گذشته: straightened]
[گذشته کامل: straightened]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
صاف کردن
مرتب کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
صاف کردن
1.I straightened my tie and walked in.
1. من کراواتم را صاف کردم و وارد شدم.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
straight shooter
straight pin
a straight face
straight chair
straight angle
straighten up
straightforward
straightforwardly
strain
strainer
کلمات نزدیک
straightaway
straight out
straight off
straight from the shoulder
straight fight
straighten out
straighten up
straightforward
strain
strained
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان