[فعل]

to straighten

/ˈstreɪtn/
فعل گذرا
[گذشته: straightened] [گذشته: straightened] [گذشته کامل: straightened]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 صاف کردن مرتب کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: صاف کردن
  • 1.I straightened my tie and walked in.
    1. من کراواتم را صاف کردم و وارد شدم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان