[اسم]

strain

/streɪn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 صدای موسیقی صدای آواز

  • 1.She could hear the strains of Mozart through the window.
    1. او می توانست صدای موسیقی موتزارت را از پنجره بشنود.

2 فشار تنش

  • 1.All those books put a strain on the shelf and it broke!
    1. آن همه کتاب به قفسه فشار آوردند و (قفسه) شکست!
  • 2.Excess weight puts a lot of strain on the heart.
    2. وزن اضافه به قلب فشار زیادی می‌آورد.
  • 3.He's been under a lot of strains recently.
    3. او اخیرا تحت فشار زیادی بوده است.
the stresses and strains of a job
تنش‌ها و فشارهای یک کار

3 کشیدگی کشش، رگ به رگ شدگی

معادل ها در دیکشنری فارسی: کشیدگی
a leg strain
کشیدگی پا
muscle strain
کشیدگی ماهیچه
[فعل]

to strain

/streɪn/
فعل گذرا
[گذشته: strained] [گذشته: strained] [گذشته کامل: strained]

4 آسیب رساندن (به عضوی از بدن) کشیده شدن (ماهیچه)، رگ به رگ شدن

  • 1.Don't read in the dark or you'll strain your eyes.
    1. در تاریکی مطالعه نکن وگرنه به چشم‌هایت آسیب خواهی رساند.
  • 2.I think I've strained a muscle.
    2. فکر می‌کنم ماهیچه‌ام کشیده شده است.

5 تقلا کردن تلاش کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: زور زدن
  • 1.Her voice was so quiet that I had to strain to hear her.
    1. صدای او آنقدر آهسته بود که من مجبور شدم برای شنیدن صدایش تلاش کنم.
  • 2.People were straining to see what was going on.
    2. مردم تلاش می‌کردند که ببینند چه اتفاقی دارد می‌افتد.

6 از صافی رد کردن آبکش کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: صاف کردن از صافی گذراندن
  • 1.Use a colander to strain the vegetables.
    1. از یک صافی برای آبکش کردن سبزیجات استفاده کنید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان