[فعل]

to stray

/streɪ/
فعل ناگذر
[گذشته: strayed] [گذشته: strayed] [گذشته کامل: strayed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 راه گم کردن سرگردان شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: منحرف شدن
  • 1.A herd of cattle had strayed into the road.
    1. یک گله گاو در جاده سرگردان شده بودند.
  • 2.The ship strayed off course during the storm.
    2. کشتی طی طوفان راهش را گم کرد. [از مسیر منحرف شد.]
[صفت]

stray

/streɪ/
غیرقابل مقایسه

2 ولگرد سرگردان

a stray dog
یک سگ ولگرد
[اسم]

stray

/streɪ/
قابل شمارش

3 آواره (انسان، حیوان) سرگردان، گمگشته

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان