[فعل]

to substantiate

/səbˈstænʃieɪt/
فعل گذرا
[گذشته: substantiated] [گذشته: substantiated] [گذشته کامل: substantiated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اثبات کردن تحقق بخشیدن

مترادف و متضاد confirm ratify
  • 1.The results of the tests substantiated his claims.
    1. نتایج آزمایش ها ادعاهای او را تحقق بخشید.
  • 2.They made accusations which could not be substantiated.
    2. آنها اتهاماتی وارد کردند که نمی شد اثبات کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان