Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . اثبات کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to substantiate
/səbˈstænʃieɪt/
فعل گذرا
[گذشته: substantiated]
[گذشته: substantiated]
[گذشته کامل: substantiated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
اثبات کردن
تحقق بخشیدن
مترادف و متضاد
confirm
ratify
1.The results of the tests substantiated his claims.
1. نتایج آزمایش ها ادعاهای او را تحقق بخشید.
2.They made accusations which could not be substantiated.
2. آنها اتهاماتی وارد کردند که نمی شد اثبات کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
substantially
substantial
substandard
substance dependence
substance
substantiate a claim
substantive
substation
substitute
substitution
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان