Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . مکیدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to suck
/sʌk/
فعل گذرا
[گذشته: sucked]
[گذشته: sucked]
[گذشته کامل: sucked]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
مکیدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مکیدن
مک زدن
1.She was sucking a lollipop.
1. او داشت یک آبنبات میمکید.
2.The baby sucked milk from its bottle.
2. نوزاد از شیشه شیر، شیر مکید.
تصاویر
کلمات نزدیک
suchlike
such as
such and such
such
succumb
suck up
sucker
suckle
suckling
sucrose
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان