[فعل]

to suck

/sʌk/
فعل گذرا
[گذشته: sucked] [گذشته: sucked] [گذشته کامل: sucked]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مکیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: مکیدن مک زدن
  • 1.She was sucking a lollipop.
    1. او داشت یک آبنبات می‌مکید.
  • 2.The baby sucked milk from its bottle.
    2. نوزاد از شیشه شیر، شیر ‌مکید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان