Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تسلیم شدن
2 . هلاک شدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to succumb
/səˈkʌm/
فعل ناگذر
[گذشته: succumbed]
[گذشته: succumbed]
[گذشته کامل: succumbed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تسلیم شدن
از پای درآمدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
از پا درآمدن
مایوس شدن
مترادف و متضاد
give way
yield
1.He succumbed to cancer.
1. او تسلیم سرطان شد.
2.The town succumbed after a short siege.
2. شهر بعد از حملهای کوتاه تسلیم شد.
2
هلاک شدن
از پای در آمدن، مردن
1.After a few blows, the porcupine succumbs.
1. بعد از چند ضربه، تشی هلاک میشود.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
succulent
succotash
succor
succinctly
succinct
such
suck
suck up to
sucker
sucker punch
کلمات نزدیک
succulent
succoth
succotash
succor
succinct
such
such and such
such as
suchlike
suck
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان