[فعل]

to succumb

/səˈkʌm/
فعل ناگذر
[گذشته: succumbed] [گذشته: succumbed] [گذشته کامل: succumbed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تسلیم شدن از پای درآمدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: از پا درآمدن مایوس شدن
مترادف و متضاد give way yield
  • 1.He succumbed to cancer.
    1. او تسلیم سرطان شد.
  • 2.The town succumbed after a short siege.
    2. شهر بعد از حمله‌ای کوتاه تسلیم شد.

2 هلاک شدن از پای در آمدن، مردن

  • 1.After a few blows, the porcupine succumbs.
    1. بعد از چند ضربه، تشی هلاک می‌شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان