Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . رنج کشیدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to suffer
/ˈsʌfər/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: suffered]
[گذشته: suffered]
[گذشته کامل: suffered]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
رنج کشیدن
رنج بردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
رنج بردن
رنج کشیدن
زجر کشیدن
متحمل شدن
مترادف و متضاد
ache
be afflicted by
hurt
tolerate
undergo
1.I think he suffered a lot when his wife left him.
1. من فکر میکنم او خیلی رنج کشید وقتی زنش او را ترک کرد.
to suffer from something
از چیزی رنج بردن
1. Johnny suffers from asthma.
1. "جانی" از آسم رنج میبرد.
2. She's been suffering from cancer for two years.
2. او دو سال است که از بیماری سرطان رنج میکشد.
to suffer for something
به خاطر چیزی رنج کشیدن
He made a rash decision and now he is suffering for it.
او تصمیم عجولانهای گرفت و حالا دارد به خاطر آن رنج میکشد.
تصاویر
کلمات نزدیک
suez canal
suet
suede
sue someone's pants off
sue
suffer civilian casualties
suffer from a chronic condition
suffer serious injuries
sufferer
suffering
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان