Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . زنده ماندن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to survive
/sərˈvaɪv/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: survived]
[گذشته: survived]
[گذشته کامل: survived]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
زنده ماندن
(سالم) باقی ماندن، جان سالم به در بردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بازماندن
جان به در بردن
زنده ماندن
مترادف و متضاد
live
make it
remain alive
sustain
die
1.Some people believe that only the strongest should survive.
1. برخی افراد بر این باورند که تنها قویترینها باید زنده بمانند.
to survive something
از چیزی زنده ماندن/باقی ماندن
1. It was uncertain whether we would survive the torrent of rain.
1. نامشخص بود که آیا از سیل باران زنده میمانیم یا نه.
2. The space capsule was built to survive a long journey in space.
2. کپسول فضایی به گونهای ساخته شده بود که در سفری طولانی به فضا (سالم) باقی بماند.
to survive from something
از چیزی باقی ماندن
Some strange customs have survived from earlier times.
برخی رسم و رسومات عجیب از زمانهای قدیم باقی مانده است.
to survive on something
با چیزی زنده ماندن
I can't survive on £40 a week.
من نمیتوانم با هفتهای 40 پوند زنده بمانم.
تصاویر
کلمات نزدیک
survival of the fittest
survival
surveyor
surveying
survey
surviving
survivor
susan
susceptibilities
susceptibility
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان