[اسم]

survey

/sɜrˈveɪ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پژوهش بررسی، مطالعه، پرسشنامه

معادل ها در دیکشنری فارسی: اقتراح بررسی نظرسنجی نظرخواهی
  • 1.It was a crucial part of my survey.
    1. آن بخش مهمی از پژوهش من بود.
to conduct/carry out a survey
پژوهش [بررسی] انجام دادن
  • They are conducting a survey.
    آنها در حال انجام یک بررسی هستند.
[فعل]

to survey

/sɜrˈveɪ/
فعل گذرا
[گذشته: surveyed] [گذشته: surveyed] [گذشته کامل: surveyed]

2 بادقت بررسی کردن وارسی کردن، بادقت دیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: وارسی کردن مساحی کردن
مترادف و متضاد inspect
to survey something
چیزی را بادقت نگاه کردن
  • Her green eyes surveyed him coolly.
    چشمان سبز او باخونسردی او را بادقت نگاه کرد.

3 نظرسنجی کردن

to survey somebody
از کسی نظرسنجی کردن
  • They surveyed 211 companies for the report.
    آنها برای گزارش از 211 شرکت نظرسنجی کردند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان