[فعل]

to thrust

/θrʌst/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: thrusted] [گذشته: thrusted] [گذشته کامل: thrusted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پرتاب کردن هل دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: انداختن
مترادف و متضاد force push shove
  • 1.He had adequate strength to thrust himself through the locked door.
    1. او نیروی کافی برای هل دادن خودش به در قفل شده (و باز کردن آن) داشت.
  • 2.Once the jet engine was ignited, it thrust the rocket from the ground.
    2. زمانی که موتور جت روشن شد، موشک را از زمین (به فضا) پرتاب کرد.
[اسم]

thrust

/θrʌst/
غیرقابل شمارش

2 ضربه هل

مترادف و متضاد charge push shove
  • 1.He killed her with a thrust of the knife.
    1. او با ضربه چاقو زن را کشت.

3 رانش

معادل ها در دیکشنری فارسی: رانش
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان