Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . ابزار
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
tool
/tuːl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
ابزار
وسیله
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آلت
آلت دست
ابزار
ادات
افزار
مترادف و متضاد
appliance
device
implement
instrument
1.Computers are an essential tool for modern scientists.
1. رایانهها برای دانشمندان معاصر ابزاری ضروری هستند.
2.The only tools you need for this job are a hammer and a screwdriver.
2. تنها ابزاری که برای این کار نیاز دارید، چکش و پیچ گوشتی است.
تصاویر
کلمات نزدیک
too rich for my blood
too much
too many cooks spoil the broth
too many
too good to be true
tool shed
toolbar
toolbox
toot
tooth
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان