Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . داوری کردن (مسابقه ورزشی)
2 . داور
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to umpire
/ˈʌmpaɪər/
فعل گذرا
[گذشته: umpired]
[گذشته: umpired]
[گذشته کامل: umpired]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
داوری کردن (مسابقه ورزشی)
1.The game was umpired by Jones.
1. مسابقه توسط "جونز" داوری میشد.
[اسم]
umpire
/ˈʌmpaɪər/
قابل شمارش
2
داور
معادل ها در دیکشنری فارسی:
داور
1.The umpire’s decision is final.
1. تصمیم داور قطعی است.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
umbrella
umbilicus
ultramarine blue
ultramarine
ultimately
unabashed
unabashedly
unable
unacceptable
unafraid
کلمات نزدیک
umbrella organization
umbrella
umbrage
umbilical cord
umbilical
umpteen
umpteenth
un
unabashed
unabated
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان